مهرادمهراد، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
حسامحسام، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات

واکسن دوماهگی

1397/9/26 14:23
نویسنده : مامان مهتاب
71 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان 21 ابان صبح ساعت 8 با بابا سجاد رفتیم مرکز بهداشت واکسن دوماهگی پسرمون بزنیم بر عکس همیشه خلوت بود و کسی نبود رفتیم تو اتاق و به خانم خالقی گفتیم که پسرمون واکسن داره که خانم خالقی اومد و من از اتاق اومدم بیرون ولی بابا سجاد پیش تو موند که یهو گریه کردی ..بلند شدم رفتم تو اتاق که ارومت کنم ولی گفت یکی دیگه هم هست اینبار بدتر گریه کردی فکر کنم بیشتر دردت اومد بمیرم الهی....

بعدم بابات منو تو رو گذاشت خونه و رفت سرکار ... تو تا ساعت 12 خوابیدی فقط بلند میشدی شیر میخوردی یه بارم پوشکتو عوض کردم ولی چشمت روز بد نبینه از ساعت 12 شروع کردی به گریه کردن و فقط بغلم بودی یعنی اگه چند ثانیه میگذاشتمت زمین باز جیغ زدنت شروع میشد ...

تا ساعت 3.5 من همینجور تو رو بغل کرده بودم تا رو شونه هام خوابت برد خوابوندمت رو تشک خودمم خیلی خسته بودم کنرت خوابیدم و تا ساعت 6 باهم خوابیدیم وقتی بیدار شدی خیلی اروم بودی و فقط شیر میخواستی و دردت فراموش شده بود ..خیلی ناراحت بودم که اینقد درد کشیدی هر 4ساعت یکبار بهت قطره استامینوفن میدادم اما شب تب کردی ولی خدارو شکر خفیف بود امیدوارم واسه سری های بعد واکسنت اینقد اذیت نشی مامانی...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد