مهرادمهراد، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
حسامحسام، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات

گل پسرای شیطون

به وبلاگ حسام جان ،مهراد خان خوش امدین 

نظریادتون نره 🤩

۹ ماهگی مهراد خان

سلام مهراد من مامان جان دیروز ۷/۲ نه ماهگیت تمام شد ولی خب الان ۱۰ روزه که سرما خوردی و خیلی اذیت میکنی منو بابا سجاد سه بار دکتر بردیم اما هنوز خوب نشدی همچنان ما رو اذیت میکنی  من که دیگه خسته شدم چون داداش حسامتم هست اونم بهونه میگیره میخواد بیاد بغل من میگه داداشی دیگه ن نوبت منه 🙂 ایشالا که زود خوب بشی مامان جان بری با داداشت بازی کنی ... ...
3 مهر 1399

درخانه بمانید و کسب درامد کنید

سلام ،مژده به مادرانی که بچه دارند  و میخواهند درخانه درامد داشته باشند  من خودم که دوتا بچه دارم والان که دیگه کرونا هم اومده نمیتونم برم بیرون کار کنم با این شرایط اقتصادی یک دست هم جواب نمیده . تو همین سایتا دنبال کسب و کار خانگی بودم که با یک سایت خوب اشنا شدم نظر کاربرا رو خوندم ،پکیج رو تهیه کردم خیلی هم راضی هستم  دوست داشتم این کسب درامد رو به شما مادران و دوستان عزیز به اشتراک بگذارم  برای اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید   https://opizo.com/M491WO
27 شهريور 1399

تولد مهراد خان

سلام الان ۸ ماه و ۲۴ روز از تولد مهراد خان داداش حسام میگذره من تازه ی کم سرم خلوت شده تونستم بیام وب این بچه ها سر بزنم و بروز رسانی کنم  منتظر عکس ها و شیطونی های گل پسرا باشید .🙂
26 شهريور 1399

درد و دل مادرانه

حسام جانم این درد و دل زمانی نوشتم که سه ماه دوم بارداری بودم و داشتم از پوشک میگرفتمت خیلی روزای سختی گذروندم حالا بگذریم پسرم روزی از راه میرسد که برای اخرین بار از سینه ی من شیر میخوری ،روزی که برای اخرین بار پوشکت رو عوض میکنم،دبرای اخرین بار کتاب میخونم ،روزی که برای اخرین بار قبل از خوابت بغلت میکنم و به خودم فشارت میدم ،روزی از راه میرسه که برای اخرین بار حمومت میکنم ولباست رو میپوشم،روزی که سرت رو توی اغوشم میفشارم وبا لبهام موهات رو حس میکنم و مشامم لبریز از عطر بی همتای تنت میشه . روزی از راه میرسه که برای اخرین بار برای ایستادنت پای منو میگیری و بلند میشی، روزی برای اخرین بار این من هستم که بهت غذا میدم ،روزی که من بغلت میکنم میخو...
3 ارديبهشت 1399

روزی که مشخص شد مامانی دوباره حامله شده

سلام گل پسرم امروز ۹۸/۲/۱چه روزی بود نگم برات مامانی دوباره حامله شده یعنی تو دیگه تنها نیستی حسام جان منو بابات خیلی خوشحالیم خیلی مامان جان شاید این بارداری اجازه نده بیام وبلاگت خاطراتت رو یادداشت کنم ببخشید
3 ارديبهشت 1399

۱۹ ماهگی اقا حسام

عشقم پسرم ۲۰ روز دیگه مونده تا ۱۹ ماهگی تو کامل بشه و امروز با تو عازم مشهد هستم منو عزیز صغری و خاله مژده پرنیا ،عمه شیرین و عمه بتول با دخترای گلش کاروانی داریم میریم مشهد .این اولین سفر توهست پسرم ایشالا که اذیتم نکنی قراره وقتی از مشهد برگشتم تورا از شیر بگیرم پسر بدی شدی مامانی رو اذیت میکنی. الهی قربونت برم میدونی چیه برا اولین بار قراره بابا سجاد رو به مدت ۵ روز تنها بگذارم دیشب ی عالمه گریه کردم چکار کنم نمیتونم دوریش تحمل کنم ولی باید تحمل کنم وابستگی زیادی هم فایده نداره . ایشالا که به سلامتی بریم و تو اذیت نکنی
3 ارديبهشت 1399

۱۵ ماهگی و دندون های اقا حسام

سلام پسر مامان عشق مامان امروزکه داشتی میخندیدی متوجه شدم که ۱۶تا دندون دندون کوچولو و قشنگ داری ۸تا بالا ۸تا پایین باورم نشد ... اخه خیلی وقت بود نمیگذاشتی دندونهاتو نگاه کنم .میدونم داری دندون در میاری و خیلی اذیت میشی اما هر وقت میخواستم چک کنم تا میفهمیدی میخوام نگاه کنم دهنت رو محکم میبستی.. اگرم با دستم میخواستم لمس کنم گازم میگرفتی ...خلاصه اینکه گل پسر در ۱۵ ماهگی ۱۶تا دندون داره الهی قربونش برم من.. ...
2 دی 1397

تولدت مبارک پسر عزیزم (تولد یک سالگی)

نفس مامان عشق مامان پسر دوست داشتنی من یکی یکدونه ی من همه هستی و وجودم  سلاااااااام واااای از کارای جدیدت بگم که چقد شیرین شدی همش میخواهی بری بیرون و  دد  میخواهی پشت در می ایستی و در میزنی و میگی  دد  خیلی دوستت دارم وقتی از خواب پا میشی اول میخندی مامانی همه بهت حسودی میکنن بابایی خیلی برات اسباب بازی خریده همش باهات بازی میکنه تو هم کلی واسه خودت ذوق میکنی تقریبا یک ماهه که راه افتادی و همش در حال راه رفتنی اونم با چه سرعتی ..اب بازی و حمام رو خیلی دوست داری هر موقع من یا بابا سجاد میریم حموم میایی پشت در و شروع میکنی به گریه کردن که میخواهی بیایی تو حموم و همچنان با غذا خوردن بد هستی و هیچی نمیخوری مامان جان چن...
2 دی 1397

۹ماهگی اقا حسام و شیطونیاش

۳/۲۱ مامان جان ۹ماهگیت تمام شد و شیطونیات زیادتر... میخوام از شیطونیات بگم گل پسر که به همه جا سرک میکشی و در کابینتا رو باز میکنی و میخواهی همه چیز رو بکشی بیرون و بریزی به هم ....کشوی لباسای منو بابات باز میکنی و همه ی لباسارو میریزی وسط...تو ماشین دیگه رو پای من نمیشینی حتما باید وایسی و ماشینا رو ببینی قربونت برم که از حالا پسربودنت را ثابت میکنی ...گاهی وقتا جیغ میزنی و میخواهی فرمون و بگیری ...صدای ضبط و کم و زیاد میکنیو کلی ذوق میکنی تو ماشین والبته من رو کلافه میکنی بابایی هگ همیشه میگه پسر منه دیگه ....یا میگه بشین گل پسر.. دیگه واست بگم که دستت و میگیری به مبلا و راه میری و جیغ میزنی کلا میخواهی همه چیزرو بریزی زمین از جلوت هم که ب...
2 دی 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد