مهرادمهراد، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
حسامحسام، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات

45روزگی و ختنه..

1397/9/26 13:47
نویسنده : مامان مهتاب
163 بازدید
اشتراک گذاری

سلام حسام جان الهی بمیرم الان از درد چند ساعته که خوابی .. امروز عصر هرچی زنگ زدیم مطب کسی جواب نداد مامان منو بابات دوتایی رفتیم مطب دکتر اهنگران برا ختنه که همون 

موقع بهمون نوبت داد یکم دارو خوردی براساس وزنت که4100گرم بودی فسقلی من خداروشکر نسبت به موقع تولدت خوب رشد کردی....

بعدشم با بابای عزیزت رفتی داخل و امپولت زدن اصلا صدای گریه ات نیومد مامان جان.. بابایی اونجا ازت عکس گرفته پسرم خیلی باحاله چون تو تو اون لحظه داری تو دوربین نگا میکنی

....بعد که درو باز کردن داشتی ی گریه ی ارومی میکردی از بابات گرفتمت اومدم بیرون بهت شیر دادم اروم شدی و خوابت برد و امدیم از مطب بیرون داشتیم میومدیم خونه که یهو اثر بیحسی رفت و شروع کردی به گریه کردنو جیغ زدن الهی بمیرم معلوم بود چقدر میسوزی و درد میکشی . .تا رسیدیم خونه همه ی عموها و عمه هات پیش عزیز فاطمه بودن به ماهم زنگ زدن که بیایید ولی ما گفتیم حسام جان و ختنه کردیم و نمیتونیم بیاییم

پسرم حسام جان الان منو بابایی بالا سرت هستیم و داریم قربون صدقه ات میریم عزیز مامان ان شاالله زودتر خوب بشی اروم جووونم دوستت دارم...

راستی جمعه روز 40 روزت بود نمیدونم چی شد که حوالی ساعت2 یهو شروع کردی به گریه کردن تا 11 شب منم همراه تو گریه میکردم اخه بابات هم نبود همون عصر رفته بود بیرون از شهر منم تنها بودم عزیز صغری هم خیلی مریض شده بود ..بابات هم گوشی رو جواب نمیداد ..الهی بمیرم پسرم توهم فقط اشک می رختی....حالا بگذرد.....

ولی از 40روزگی به بعد خوابت خیلی بهتر شده ولی بازم کامل تا صب نمیخوابی چند بار باید پاشم شیرت بدم و پوشاکتو عوض کنم و تو با هر بار پوشک عوض کردن 2ساعت بیداری و من کلی باید دعا کنم تا خواب بری ..

تازگیها به شکم میخوابی اما الان ختنه ات کردم نمیدونم چ کار کنم که راحت باشی عزیزم ... امشب من تا صب کنارت بیدار میمونم امیدوارم زودتر خوب و سرحال شی مامان جان...

 

اینم از عکس دوشب به ختنه شدنت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد